تو بهشتم جنگ می شه منتهی به جای نارنجک
نون خامه ای پرت میکنن!
.
.
.
همونطور که انسان قادر نیست خودش ،خودشو قلقلک بده
چون مغز درک میکنه که این کار خودشه!!!
بیشعورها هم بنده خداها نمیفهمن بیشعورن!!!
.
.
.
یه زمانی از محبّت خار ها گُل میشدن
الآن دیگه از محبّت گُل ها هم هار میشوند….
والّـــــــا…..!!!!
.
.
.
.
دُخترا تا وقتی لاک ِ ناخنشون خـُشک نشُده
کاملاً بی دفاع ُ بی خَطَرن...
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد
داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی ؟
با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین...!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش
كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین
درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!
و این است فرق عشق و ازدواج ...
تنهایی زمانی است که کسی را از دست می دهی؛
اما یگانگی زمانیست که خودت را در می یابی …
::
::
نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
با هم قدم میزنیم
با هم میخوابیـم
دلم که میگیرد، آغوشش را بـــاز می کنـــــد
و بر گونه هایم بوسه میزند
اما نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
“تنهاییـــــم را” . . .
::
::
نه اینکه زانو زده باشم …
نه !!!
فقط تنهایی سنگین است…
چگونه دست دلم را بگيرم ودر كنار
دلتنگيهايم قدم بزنم
در اين خيابان
كه پر از چراغ و چشمك ماشينهاست
...نه آقايان:
مسير من با شما يكي نيست
از سرعت خود نكاهيد
من آداب دلبري را نمي دانم
امـشبـ هـیچـی نـمے خـوآهـم !
نـه آغـوشـتـ رآ
نـه نـوازش عـآشقـآنـه اتـ رآ
نـه بـوسـه هـآے شـیریـنتـ...
فقـطـ بـیـآ
مےخـوآهـم تـآ سحـر بـه چشـمـآن زیبــــایتـ خیـره بـمــآنـم
هـمیـن کـآفـی استـ
بـرآے آرامـش قلبـــ بــی قـرآرم
تـو فقـط بـیــآ . . .
خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته
هـــــــر نفـــس ،
درد اســـت که میکشـــم !!!
ای کــاش یا بـــــــــــودی ،
یـــــا اصـــلا نبودی !!!
ایـــــن که هســـتی
و کنــــارم نیســــتی ...
دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . . .
ایـن بـی تــفـآوتـیهـآ...
ایــن بـی خــَـبــَـری هــآ...
گــآهی دیــدآر از ســَـر اجـبـآر...
نــَـبـودَن هآ ... نـَـدیــدَن هــآ ....
یــَـعـنـی بــُـرو ...!
گـــآهــی چـِـقــَـدر خِــنـگ مـیـشــویـم ...!
وقتی که عاشقی، وقتی که تموم جاده های عالم برات ارزوی اومدن تک سواری رو زنده میکنه که با اومدنش اسمون ستاره بارون میشه و تو کولبارش نشونی جاده های ناتموم روداره....نشونی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم میشه که سال های سال از عطرش مست بودی.....
پنجشنبه شبا حتی از غروب جمعه هم دلگیرتره، دلشوره داری.....یه هفته تموم چشم به راه اومدنش بودی و حالا دیر کرده. دلت بی قراری میکنه دوست داری راه بری و صلوات بفرستی، صدقه کنار بگذاری و دعای خیر کنی و اگر باز هم نیومد....رو به قبله بشینی، موهارو پریشون کنی و چشمارو خیس اشک انتظار و دعا کنی، دعا کنی که این جمعه جمعه موعود باشه....غروب های پنجشنبه دلهای گرفته و قلب های بی قرار راحت تر از چشم ها بهاری میشن. بعضی از پنجشنبه ها ارزو میکنی که ای کاش یه جایی بود دور از این شهر پر هیاهو یه گوشه دنج و خلوت که فقط اونایی که عاشق عشق بودند، نه عاشق یه معشوق فانی، اونهایی که هنوز هم توی این عصر شلوغ و پر از روزمرگی، نوای قلبشون رو میشنون نشونی اونجا رو داشتن !!!! اونوقت همه ی عاشقا پنجشنبه شب ها دست دلشون رو میگرفتن و می اومدن در محفلی که میزبانش هزاران نام داره و هزاران هزار لطف، تمام شب فقط نوای (( اللهم انی اسلک و...)) شنیده میشد و برای اومدنش ختم ((امن یجیب)) میگرفتیم و تا صبح با چشمانی اشک بار فریاد میزدیم((اللهم عظم البلا و برح الخفا)).
میدونم که اگه 313 قطره اشک، خالصانه و با عشق ریخته بشه، فرداش همون روز موعود....همون روزی که مسیحا نفسی سبز پوش می اید و همه ی بیمارها شفا میگیرن. همون روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا میشه و یاس های عاشق برای جوانه زدن در زیر پاهاش با هم رقابت میکنن. روزی که عاشقای واقعیش اونایی که خرابشن می تونن خاک رهشو ببوسن.
محبوب من!
پنجشنبه بازم اومد و گذشت، پنجشنبه بازم گذشت و 313 قلب عاشق نبود که برای اومدنت اسمون چشاشو ابری کنه و ((امن یجیب)) بخونه،جمعه اومد و شما نیومدید تا برای زخم های کهنه دلامون مرحم و برای جاده های بی عبور عشق، رهگذر باشید!!
غروب جمعه بازم مثل دلگیره بازم باید یه هفته دیگه چشم انتظار باشیم!!!!!!
اینبار می خوام چشامو به اسمون بدم و از خورشید سرخ نیمه جون بخوام اگه پیشت اومد، به نیابت از تموم عاشقات بر خاک رهت بوسه بزنه
* التماس دعا بچه ها....*
◄►בلتنگتـــ ڪـﮧ مے شوم
פֿوבم را בر آینـﮧ مے بینم
و בر چشمـانـم
تــو را تماشا مے ڪنم
ڪی مے شود
از آب و آینـﮧ ها برخیزے
و پیش בست هاے פֿـالیـم
بنشیــنے (؟)ܓܨ............................
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
با من كه باشي هيچي نميخوام
دنيارو بي تو اصلا نميخوام
وقتي تو هستي
قلبم آروم
زندگي كردن با تو آسونه
بي تو من مردم زندگي سخته
هی لعنتی ...
اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...
شاید عاشقت بودم،روزی .....!
ولی ببین بی تو
هم زنده ام،
هم زندگی میکنم ...
فقط گاهی در این میان،
یادت ...
زهر میکند به کامم زندگی را ...
همیــــــــن...
نمی فهمم
من ، تو را می خوانم… ؟!
یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!
فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . .
من نه ازاسمان امده ام
ونه ازبالا
من همانم نه کم نه زیاد
وهنوزنیمه ی تنم رابیدانکرده ام.
ویسکی چه رابطه ایی
باعشق دارد
که وقتی چشمانت رامی بینم
دلم هوای
ویسکی می کند.
بگذارکمی ارام بگیرم
مثل کودکی هایم
توچیزی نگو
ارام دستانت رالای موهایم بکش
هیس اسمان
خدامی خواهدلالایی بخواند
ومن اندکی اهسته
اماارام
می خوابم.
بچه ها این اهنگ وگوش بدیدازحبیب دانلودکنیدخیلی زیباست.
صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد
از تو سینه کش کوههای بلند
از جاده هایی که به ده می رسن
این صدا از دهل مردی که
غم عشقی تو دلش زندونیه
سوخته با هر آتیش تازه ای که
روبروش افروخته و ارزونیه
صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد
حالا وقتی که هوا ابری می شه
قلب عاشقش دوباره می تپه
می یاد انگار یه دست پنهون و
پرده سیاه رو قلبش می کشه
اونوقته که با صدای دهلش
می کشه فریاد دل از تو سینه
می گه عاشقم می سوزم تا ابد
اگه راه و رسم عاشقی اینه
صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد
من نه دم ازعاشق بودن زدم
ونه عشقی راباختم
من عاشقی بودم که بیامبری داشت
بیامبری که صدای قلب مراگوش نداد
وعشقی که تمام شد
امادردل من ماند
بیامبری که نامش راکنارحضرت محمدخواندم
بیامبری که علی حتی اوراشناخت
من بیامبری داشتم که اجرایم راعاشقانه شکست
اما قلبم برای اوتبید
تبیدوتبید
بعدازاوهیچ کس راعاشق نشدم
اوکسی بودکه بالاترازاوندیدم
اوکسی بودکه چشمانم جزاونمی دیدند
تااینکه به من فهماندبرای هم نیستیم
ومن کنارکشیدم
تابیامبرقلبم
بیامبری کند
هرطورکه خواهد
ياد من باشد از فرداصبح جورديگرباشم
مهربان باشم بامردم شهر وفراموش كنم هرچه گذشت
خانه دل رابتكانم ازغم وبه دستمالي ازجنس گذشت
بزدايم ديگر تاركدورت از دل وبه لبخندي خوش دست دردست زمان
بگذارم مهربان باشم بامردم شهروفراموش كنم هرچه
گذشت...گذشت...گذشت...
خداي من... نه آنقدر پاكم كه كمكم كني نه آنقدربدم كه رهايم كني
ميان دو گمم هم خودم را وهم تورا آزار ميدهم
هرچقدرتلاش كردم نتوانستم آني باشم كه تو ميخواهي وهرگزدوست ندارم
آني باشم كه تو رهايم كني آنقدر بي تو تنهاهستم كه بي تو يعني هيچ
يعني پوچ...
خداياهيچوقت رهايمان نكن...
خداي من... نه آنقدر پاكم كه كمكم كني نه آنقدربدم كه رهايم كني
ميان دو گمم هم خودم را وهم تورا آزار ميدهم
هرچقدرتلاش كردم نتوانستم آني باشم كه تو ميخواهي وهرگزدوست ندارم
آني باشم كه تو رهايم كني آنقدر بي تو تنهاهستم كه بي تو يعني هيچ
يعني پوچ...
خداياهيچوقت رهايمان نكن...
به افتخار اون پسری که
به عشق رسیدن به معشوقش
سختیای خدمت سربازی رو به جون میخره
اما آخرای خدمت
روی دیوار برجک نگهبـــانیش مینویسه:
" شـــب عروســــیــــه تــــــو شـــــب پـــایـــان مـــن بـــود "
و دم دمای صبح جسد بی جونشو از پایین برجک پیدا میکنن..
راز عشق ورزيدن به هر چيز
درك اين جمله است:
شايد از دست برود
فدای عشقی که تو خیابون وقتی
چشمش به یه دختر خوشگل می افته
سرشو پایین میندازه و زیر لب میگه اگه
آخرشم باشی انگشت کوچیکه عشقم نمیشی....
يك روز مي بوسمت! فوقش خدا منو ميبره جهنم! فوقش ميشم ابليس! اون وقت تو هم به خاطر اينكه ابليس تو رو بوسيده جهنمي ميشي! جهنم كه اومدي اونجا پيدات ميكنم و هر روز مي بوسمت! واي خدا چه بهشتي ميشه جهنم!
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!
گفت:اي رب از چه خارم کرده اي؟
بر صليب عشق دارم کرده اي
خسته ام زين عشق دل خونم نکن .من که مجنونم تومجنونم نکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو وليلاي تو من نيستم!
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگت پيدا و پنهانت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي!
دل به دلم که ندادي ، پا به پايم که نيامدي ، دست در دستم که نگذاشتي
سر به سرم ديگر نگذار که قولش را به بيابان داده ام ...
اسم من ساحل است ...
آفتاب دوستم دارد... امــــــــا...
دريا فقط گاهـي نگاهي مياندازد به من ....
دريا به من ربطي ندارد ...
او پر از خروش است و من پر از ارامش ...
انگار گريز دارد از من ...
از من ؟؟؟
به نزديکي ماه
خـــــــــــدا …
اينقدر تو خودم ريختم ،
که از سرمم گـذشــت…
دارم غـــــــرق ميشم …
لطفـــــا اين شـــــعر را
آهســـــته بخوانيــــد...
رويِ ســـطرِ آخــــرِ گريـــههاش
خواب رفــــته است شاعـــر !!
سيگار به ته مي رسد
من به ته مي رسم
اين فقط تويي که بازهم به فکر آتش کشيدن مني
بي خبر از آنکه
پاکت سيگار من خالي شده است
انسان هاي بزرگ دو دل دارند
دلي که درد مي کشد و پنهان است
و دلي که مي خندد و اشکار است .... !
تعداد صفحات : 2