من نه دم ازعاشق بودن زدم
ونه عشقی راباختم
من عاشقی بودم که بیامبری داشت
بیامبری که صدای قلب مراگوش نداد
وعشقی که تمام شد
امادردل من ماند
بیامبری که نامش راکنارحضرت محمدخواندم
بیامبری که علی حتی اوراشناخت
من بیامبری داشتم که اجرایم راعاشقانه شکست
اما قلبم برای اوتبید
تبیدوتبید
بعدازاوهیچ کس راعاشق نشدم
اوکسی بودکه بالاترازاوندیدم
اوکسی بودکه چشمانم جزاونمی دیدند
تااینکه به من فهماندبرای هم نیستیم
ومن کنارکشیدم
تابیامبرقلبم
بیامبری کند
هرطورکه خواهد