ياد من باشد از فرداصبح جورديگرباشم
مهربان باشم بامردم شهر وفراموش كنم هرچه گذشت
خانه دل رابتكانم ازغم وبه دستمالي ازجنس گذشت
بزدايم ديگر تاركدورت از دل وبه لبخندي خوش دست دردست زمان
بگذارم مهربان باشم بامردم شهروفراموش كنم هرچه
گذشت...گذشت...گذشت...
خداي من... نه آنقدر پاكم كه كمكم كني نه آنقدربدم كه رهايم كني
ميان دو گمم هم خودم را وهم تورا آزار ميدهم
هرچقدرتلاش كردم نتوانستم آني باشم كه تو ميخواهي وهرگزدوست ندارم
آني باشم كه تو رهايم كني آنقدر بي تو تنهاهستم كه بي تو يعني هيچ
يعني پوچ...
خداياهيچوقت رهايمان نكن...
خداي من... نه آنقدر پاكم كه كمكم كني نه آنقدربدم كه رهايم كني
ميان دو گمم هم خودم را وهم تورا آزار ميدهم
هرچقدرتلاش كردم نتوانستم آني باشم كه تو ميخواهي وهرگزدوست ندارم
آني باشم كه تو رهايم كني آنقدر بي تو تنهاهستم كه بي تو يعني هيچ
يعني پوچ...
خداياهيچوقت رهايمان نكن...
به افتخار اون پسری که
به عشق رسیدن به معشوقش
سختیای خدمت سربازی رو به جون میخره
اما آخرای خدمت
روی دیوار برجک نگهبـــانیش مینویسه:
" شـــب عروســــیــــه تــــــو شـــــب پـــایـــان مـــن بـــود "
و دم دمای صبح جسد بی جونشو از پایین برجک پیدا میکنن..
تعداد صفحات : 5